به که گويم که دلم غرق تمناي تو شد
آرزويم همه شب ديدن سيماي تو شد
به که گويم که همه زندگي ام حسرت ديدار تو شد
همدمم چشم تر و خاطر زيباي تو شد
به که گويم که دگر دلبر نيست
دگر آن شور و شعف در من نيست
سنگ می اندازم
در چشمه ی وجودت
ماه نقره ای درونت
از هم می پاشد
بر می دارم تکه ای از آن را
می ماند تا ابد در قلبم
شاید روزی بیابی آن را
آنگه تو را یافته ام
نظرات شما عزیزان:
|